باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Jun 18, 2004

دو شعر تازه از محمود داوودی

    يك شب
    ساعت دوی نيمه‌شب اگر دقيق بخواهيد
    نشسته بودم و فكر می‌كردم اگر حالا
    تلفن به صدا درآيد
    و كسی از پشت خط
    با صدايی لرزان
    خبر مرگ كسی را بدهد كه از من جوان تراست وموهايش
    يكدست سياه‌است و به آينده اميدواراست و حتی عاشق‌است
    چكار می‌كردم؟

    كسی زنگ نزد آن شب
    نشسته بودم مات به حرف‌های سياه نگاه می‌كردم
    دست‌ها زير چانه
    نه مثل مجسمه‌ای از مرمر يا آهن
    مشتی خاك و كلوخ سفت و كج و كوج خيره به‌روبرو

    و فكر می‌كردم به او
    كه از من جوان‌تراست و اميدوارتراست و حتی عاشق‌است و
    انگار كه اين كلوخ سفت و كج و كوج زير باران بپاشد و مثل
    گل‌های كنار رودخانه به راه بيافتد و تيره ‌كند همه چيز را

    ساعت دوی نيمه‌شب
    يك شب


    **
    می گذريد از كنار تيره گی
    كه به قلب می‌گيرد
    هيكل شما
    می خزد جلو
    بر ريل‌های روح
    كه خم می‌شود
    راه كج می كند
    و می‌رود به سوی چاه‌های سقوط
    وقتی كه شما می‌گذريد







:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز