باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Mar 23, 2006


    چند شعر از اورهان ولی کانیک
    ترجمه از ترکی- « و. م. آيرو »




    درون ِ


    دریاهایی داریم درون آفتاب
    درخت‌هایی داریم، درون برگ
    فردا که شب بگذرد می‌آییم
    با دریاهامان درمیان درختانمان
    درون بی‌چیزی ■


    خواب


    در خواب دیدم که مادرم مُرده
    همین که با گریه بیدار شدم از خواب
    خاطره‌ی آن صبحِ عید برایم تداعی شد؛
    لحظه‌ای که با گریه
    دورشدن و از دست‌رفتنِ بادکنکم را
    در آسمان
    نگاه می‌کردم...■


    مُفت


    مُفت زندگی می‌کنیم، مُفت
    هوا مُفت، ابر مُفت
    جویبار، تپه مُفت
    بارون، گِل، مُفت
    ظاهرِ ماشینا
    درِ سینماها...
    نون و پنیر نیست، اما
    آبِ ولرم ُمفت
    آزادی به‌قیمتِ کله‌ت
    بردگی، مُفت
    مُفت زندگی می‌کنیم، مُفت.■


    ماجرا


    بچه بودم، بچه بودم
    قلابو انداختم تُو دریا
    ماهیا حمله کردن
    دریارو به‌چشم دیدم.

    یه بادبادک ساختم، عین عروس ِ توربه‌سر
    دنباله‌ش رنگین‌کمونی
    پرش دادم به آسمون
    آسمونو به‌چشم دیدم.

    بزرگ شدم، بی کار شدم، گرسنه موندم
    می‌باس از یه جا پول به دس بیارم
    وارد جمع آدما شدم
    آدمارو به‌چشم دیدم.

    نه چشم از سر و همسر می پوشم
    نه از دریا، نه از آسمون، ولی
    این آخرین چیزی که دیدم ول‌کن نیست
    ول‌کن نیست: مشقتِ تأمین گذرانِ زندگی.

    با خودم می‌گم پس اینه
    آخرین چیزی که شاعر بدبخت باید ببینه. ■


    جدا شدن


    خیره مونده‌م به قایقی
    که راهِ خودشو گرفته و داره پیش می‌ره
    نمی‌تونم خودمو تو دریا بندازم؛ دنیا قشنگه
    از یه‌طرف
    مردبودنم
    راهِ گریه‌مو گرفته. ■


    سردرد


    I
    راها هرچقد خوب باشن
    شب هرچقد خنک باشه
    بدن خسته می‌شه
    سردرد خستگی سرِش نمی‌شه ■

    II
    حتی اگه همین حالا برم تُو خونه‌م
    هیچ بعید نیس یه کم بعدش بیام بیرون
    مادامی که این لباسا و کفشا مال منه و
    مادامی که کوچه‌ها مال هیشکی نیس



ممنون از وریا برای فرستادن شعرها
برای آشنایی با اورهان ولی کانیک می‌توانید
اینجا را بخوانید.





:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز